آوینآوین، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

دختر بهار

یک هفته تولدی :-)

این هفته حسابی خوش گذروندی ٢ تا تولد دعوت شدی اولیش تولد هلیا بود که متاسفانه دوربین رو جا گذاشتم و عکس نداریم ازش .. همه بچه ها بودین و در نتیجه یه روز خیلی خوب برای شما بود...   دیروز هم از خانه کودکی که میبرمت تماس گرفتن و تولد یکی از بچه ها بود که دعوتت کردن .. تولد هستی کوچولوی خوشگل بود که شما رو خیلی دوست داره وهر وقت میریم اونجا دست شما رو میگره و میبرتت بازی وسرگرمت میکنه..ساعت خوابت بود ولی از ذوق تولد خواب به چشات نیومد ..ساعت ٥ مراسم شروع شد وحدودا ٢ ساعتی اونجا مشغول بودی...از اونجا که کوچکترین مهمون بودی  تو بازیای دسته جمعی نمیرفتی فقط کمی تو رقصیدن وشعر خوندن شرکت کردی     ...
27 شهريور 1392

روزت مبارک دخترکم..

  فرشته  زمینی من شعری زیبا از مهدی سهیلی رو تقدیمت میکنم    ..................................   دخترم با تو سخن مي گويم  ‏ زندگي در نگهم گلزاريست ‏  و تو با قامت چون نيلوفر،شاخه ي پر گل اين گلزاري ‏  من به چشمان تو يک خرمن گل مي بينم ‏  گل عفت ، گل صدرنگ اميد ‏  گل فرداي بزرگ  گل فرداي سپيد  چشم تو آينه ي روشن فرداي من است ‏      گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ ‏  کس نگيرد زگل مرده سراغ  دخترم با تو سخن مي گويم ‏  ديده بگشاي و در انديش...
16 شهريور 1392

دندونای جدید

دخترم این روزا حالت زیاد خوب نیست یه دندون بد قلق داری در میاری..اولین دندون کرسی سمت چپ پایین خیلی متورم شده ودردناکه...یه هفته کامل بی اشتها بودی وبعدشم که اشتهات دوباره برگشت چند روزی تب داشتی و مدام میگی درد دارم یه کتاب کیتی داری به اسم کیتی همه خوراکی ها رو دوست داره...که توی اون میگه کیتی جان کیتی جان ما رو بخور قوی شی ..اگه مارو بخوری دیگه مریض نمیشی..قوی وسالم میشی.. خوشبختانه یه کتاب تاثیر درست داشت..کتابای پوپو ومینی که کلی برات گرفتم وخیلی هم به خوندنشون علاقه داری تاثیرای مخربشون بیشتر از مثبت بودنشه..دیشب نتونستی درست بخوابی وبارها بیدار شدی وکلافه شده بودی دیگه ترجیح دادی که بیدار بمونی با گریه گفتی مامان ...
12 شهريور 1392

طالقووووووووووون

جمعه 8 شهریور 92 من و شما و بابایی تصمیم گرفتیم برای پیکنیک بریم به شهر اجدادی پدرت یعنی طالقون(کلی باباییت رو مخم کار کرده تا نگم طالقان واسه همین انقد غلیظ میگم طالقووووووون)...ازونجایی که شما عاشق دریا شدی وهمش میگفتی بریم دریا..بابایی گفت بریم طالقون اونجا یه دریاچه داره هم من خاطرات دوران بچگی(دوران جنگ مدتی اونجا بودن ومدرسه هم میرفتن)رو مرور میکنم هم آوین میتونه آببازی کنه..که رفتیم وخیلی هم خوش گذشت...البته اونجور که دلت میخواست نبود ونتونستی شنا کنی ولی هی بدک هم نبود..ظاهرا راضیت کرد   توی راه ..دخترم بیحال میشه واینشکلی     در جوار دریاچه طالقون     و پرتاب سنگ...
10 شهريور 1392

بـــــــــــــــــازی

هر چی بزرگتر میشی تنوع بازی هایی که با هم میتونیم انجام بدیم بیشتر میشه وگاهی هم خودت بازی اختراع میکنی...   استفاده از چسب وقیچی ودرست کردن کاردستی .. باهم صورت حیوونا رو میساختیم و یه طرفش رو ناراحت ویه طرفش رو خوشحال .. اول طرف ناراحتشو میزاشتیم و ازت میپرسیدم آوین این گربه چرا ناراحته ؟ گرسنشه ؟ میگفتی بللله میگفتم خب حالا غذای (گربه) چیه ..گربه موش میخوره ..میرفتی وبراش از اسباب بازیات موش پیدا میکردی ومیاوردی بعدش گربت خوشحال میشد...اینجوری بیشتر با انواع حیوونا وغذاشهاشون آشنا شدی هم بازی بود وهم آموزش بماند که خودم گاهی هنگ میکردم که مثلا غذای فلان حیوون چیهههه!!؟     بق...
10 شهريور 1392

دیدار با دریا

هر وقت تو فیلم یا عکسای قدیمی دریا رو بهت نشون میدادم با علاقه وتعجب نگاه میکردی ومدام درباره اش ازم سوال میپرسیدی..مسافرت برامون یکمی سخته چون شما تو مسافتای طولانی حالت بد میشه...کوچکتر که بودی ازین حالتت وحشت میکردی وبرا همین ماهم مدتی بیخیال سفر شدیم ولی الان که بزرگتر شدی وقتی تو ماشین حالت بد میشه بهت میگم مامانی بخواب که حالت بد نشه وشماهم تقریبا کل راه رو میخوابی..البته این اولین باری که میگم ازین لحاظ که خاطرت بمونه وگرنه قبل از یکسالگی هم دریا رو دیده بودی..   از وقتی رفتی دریا دیگه ددر رو به پارک نمیشناسی دلت فقط دریا میخواد..خلاصه اینکه بقول خودت کلی شالاپ شولوپ آببازی کردی وبا شنای ساحل  لات پشت وقلعه ساختی و...
4 شهريور 1392

باشه!؟خب؟!!

آخه جوجه کوچولوی من گاهی میمونم چجوری میشه در عرض دو سال اینهمه تو حرف زدن تسلط پیدا کنی !! بعضی جمله بندیا ومخافتات واقعا متعجبم میکنه   همه چیو باید مو بمو برات توضیح بدم وگرنه خودت انقد سوال میکنی تا کاملا تفهیم شه.. مامان متین داری چیکا میتنی؟چرا داری اینجوری میتونی؟چرا داری میشوری؟چرا .. یا جمله هایی که پشت سر هم ردیف میکنی وبرای تنفس وسطش سرتو خم میکنی وسوالی میپرسی میگی خب؟؟ که باید اوکی بدیم ومطمئن شی داریم سخنرانیتو دنبال میکنیم..   توصیف خاطراتی رو که با بچه ها تو پارک بودی و معلومه بهت خیلی خوش گذشته وروزها ازش میگذره ولی هنوز اونا رو با اشتیاق مرور میکنی..   ...
27 مرداد 1392

2سالگی پرنسس کوچولو

دختر کوچولوی مامان حالا تبدیل شده به یه خـــــــــانوم کوچولو..که تقریباهمه کاراشو خودش میتونه انجام بده  ...وقتی دستشویی داری خودت شلوارو لباس زیرتو در میاری ومیری کارتو انجام میدی و میای که البته برای دوباره تن کردن نیاز به کمک داری چون ممکنه پشت ورو تنت کنی ..خودت میری دی وی دی بانینیتو برمیداری ومیزاری تو دستگاه ومیشینی تماشا..یه بستنی هم میگیری دستت ویه ظرف هم اونیکی دستت وهمزمان با تماشای کارتون نوش جان میکنی...کلا یه ورژن جدید شدی عشقم که دوستداشتنی تر از قبلی تولدت مبارک عروسک خوشگلم..امسال برای شما ودوستات یه جشن تولد دسته جمعی گرفتیم که خیلی خوش گذشت هم به شما هم به من وفرصتی شد تا دوستای گلمو که خیلی وقت بود میشناخ...
20 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دختر بهار می باشد